موبایل غرب

***با عرض پوزش به دلیل یکسری مشکلات تا 2 هفته قادر به بروزرسانی و پاسخگویی به سوالات نیستم***

موبایل غرب

***با عرض پوزش به دلیل یکسری مشکلات تا 2 هفته قادر به بروزرسانی و پاسخگویی به سوالات نیستم***

پنجاه قدم پایین تر!

پنجاه قدم پایین تر! 

تو خیابون مرد جوونی  یه تیکه کاغذ نشونم داد و با لهجه غلیظی گفت خانوم این آدرسو بلدین؟ رو کاغذ با خط ناخوانایی نوشته بود:

...سر چاررا بپیچ پایین پنجاه قدم که رفتی می رسی به یه چاررای دیگه اونو برو بالا....
راستش نمی دونستم منظور از بپیچ پایین سمت راست بود یا چپ! مرد جوون که تردید منو دید از یه آقای میانسال خیلی قد بلند که داشت رد می شد  آدرسو پرسید. آقای قد بلند تا واستاد جواب بده یه پسر جوونی واستاد و زود گفت داداش کجا رو بهت گفتن؟ هر دوشون به آدرس یه نگاهی انداختنو هر دو با هم، یکی سمت راستو و اون یکی هم سمت چپو نشون دادن و گفتن  باید بپیچی اینور! بعدشم شروع کردن به بحث با هم در مورد درست بودن مسیر خودشون!
یکی از مغازه دارای اون اطراف بعنوان بلد محلی به کمک اومد وبه آدرس یه نگاهی انداختو  با دست به سمت راست اشاره کرد و گفت بپیچ اونور! بحث بالا گرفت. من واقعا گیج شده بودم. گفتم  ببخشین چه جوری معلوم می شه که کجای خیابون بالاشه؟ هر کدومشون سمت مورد نظرشونو نشو ن دادن و گفتن  بالا اینوره (دو تا شون سمت راستو یکی شونم سمت چپو با دست نشون دادن!!) گفتم اگر خیابون سر بالایی بود میشد گفت بالا کدوم سمته ولی اینجا که خیابون صافه ! یکیشون گفت خانوم نگا کنی می بینی خیابون به اون سمت شیب داره. یعنی اونجا پایین تراز اینجاست!اون یکی گفت نه بابا شیب این خیابون اینوریه. اونجا بالاتر از اینجاست! دوباره بحث شروع شد. طفلک آقایی که آدرس پرسیده بود همونجور منتظر بود تا بقیه به یه  توافقی برسن.آخر سر یکیشون گفت اگر آب بریزی زمین می بینی که می ره اونوری. اون یکی گفت نه پدر من; میاد اینوری!!
بعد از کلی بحث قرار شد آب بریزن رو زمین تا نتیجه رو ببینن.  من  تو کیفمو گشتمو  یه کیسه فریزرمچاله شده  پیدا کردمودادم بهشون. پسر جوونه کیسه رو از آب توی جوب پر کرد و ریختش رو زمین. هممون به مسیر حرکت آب نگاه می کردیم. خندم گرفته بود. آب همونجا پخش شد نه بالا رفت نه پایین. همه ساکت شدن. پسر جوونه در حالی که می خندید دستاشو کرد تو جیبش. آقای قد بلند در حالیکه همچنان با امید داشت مسیر حرکت آبو نگاه می کرد گفت پدر جان یه کار دیگم می تونی بکنی اول این مسیرو برو اگر نشد بعدش اون یکی مسیرو برو.حساب کردیم دیدیم باید هشت مرتبه راه های مختلفو امتحان کنه! طفلک مرده گفت یعنی باید تا شب همین یه تیکه راهوهی برم و بیام؟!!! همه شروع کردن به خندیدن! خودشم از ناچاری می خندید.
آقای قد بلند گفت والله من همینو که گفتم میدونم و بعدشم خداحافظی کرد و رفت. مغازه داره هم رفت. پسر جوونه در حالی که بازم میخندید سرشو بالا گرفتو اونم رفت.وقتی داشتم از اونجا دور میشدم شنیدم با لهجه غلیظش با صدای مستاصلی ازیکی  میپرسید:ببخشین اگه بخوام بپیچم بالا باید برم راست یا چپ؟   

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد